قديس و سنگ قبر

سينيشا پروزينيسكي
rojenika@yahoo.com


قديس و سنگ قبر

در يكي از آن بعد از پاييزي كم دوام بودكه به نتيجه ي قطعي رسيد.
در اتاق را قفل كرد و روي تخت آهني رنگ ورفته و پايه بلندي دراز
كشيد.از معدود كساني كه او را مي شناختند، يكي خياط پف كرده و
زياده گوي خيابان دوازدهم بود.هميشه براي تمركز حواس چند دقيقه اي
را احتياج داشت:
"دختري بودبا پوست سفيد و چشماني ترس خورده.اين طور كه اتفاقي
از دوستش شنيدم ، هميشه آخرين نفري بود كه از مدرسه ي هنري
بيرون مي آمد."
با كلماتي آغشته به حسادتي نامعلوم، اين جمله را اضافه مي كرد:
"صبح هاي يكشنبه، بعد از مراسم كليسا ، سكه اي به ويلن زن
نابيناي انتهاي اين خيابان مي داد.بي وقفه."
آهنگ انتخاب شده ، از يك خواننده ي گمنام آمريكايي-ايرلندي بود،
با همراهي ناموزون گيتار الكترونيكي.
وقتي تمام بسته هاي قرص هاي بسيارقوي خواب آوررا تمام كرد ،
آهنگ عوض شده بود.با چشماني باز و اندامي منتظر، به انبوه
كتاب ها و مقالات روي ميز و بعد به صليب آبي رنگ روي ديوار
سفيد نگاه كرد.
حالا مي توانست نيشخند رضايت را روي لبان معلم امور مذهبي
-با آن عينك ذره بيني و تسبيحي دراز تر از حدود متعارف -تجسم كند:
" تو كافري.اين مقالات را دستان شيطان نوشته اند.تو و اين لاطايلات
شايسته ي سوزانده شدنيد."
دست نوشته ي يكي از شاگردان را ، بالاي جزوه درس معلم ، گوشه اي
از ذهنش را براي هميشه اشغال كرده بود:" شبيه خياط ها تا شاگرد
ساعي عيسي مسيح."
به گربه ي سفيد رنگ و كوچكش و كاغذي كه روي بوم نقاشي زيبا و
نيمه كاره چسبانده بود فكر مي كرد.كاغذي كه پيش خدمت هتل-با آن
كنجكاوي ازلي كه مي تواند بعد ها تا حدودي باعث عذاب وجدان
شود-آن را خوانده بود:
"روي سنگ قبر سفيدم ، هيچ كلمه اي را حك نكنيد.دستان مريم
مقدس اين كار را خواهد كرد."
نواي گيتار الكترونيكي، كه در تمام آهنگ ها شنيده مي شد ، تكراري
را به ذهنش مي آورد كه هميشه از آن گريزان بود.زيرنور بي رمق
لامپ اتاق ، به مهتاب-شيشه ي غبار گرفته-غذاي مانده ي گربه
نگاه كرد وآرام و مشتاق چشم برهم نهاد.


بدون شك ، آن هايي كه گذارشان به شهرداري واقع در خيابان
ملال آورهجدهم افتاده-با آجرهاي رنگ پريده ودرهاي كثيف-
از مباحثات بي نتيجه ، كارمندان كم رمق و دادوفريادها اطلاع
كافي دارند.
يك بار ، در بعد ازظهري تبدار و اضطراب انگيز ، به آنجا
رفتم.(براي ملاقات يك دوست يا تكميل پرونده اي قديمي؟نمي دانم)
در اتاق مركزي، گرداگردميزي دراز و مستطيل شكل ، بحث
بر سر سنگ قبر بود.
موافقان نامه- روشن فكرو شيك پوش -كه ظاهرا تعدادشان كم تر
بود ، بر ادله اي پافشاري مي كردند كه گذر زمان ، تاثيرشان
را كم رنگ ساخته بود.لااقل از ديدگاه مخالفان:افكار عمومي.
وجدان بشري.
بحث و جدل ها بالا مي گرفت و در مرز انفجار،رييس جلسه
با پاپيوني مشكي و عصاي قهوه اي از چوب آبنوس-دخالت -
مي كردو سروصداها مي خوابيد
از پيرمردي ، با لباس هاي مندرس و پرونده اي مندرس تر ،
شنيدم مدت زمان درازي است كه بحث ادامه دارد :
" من به حرفاي اونا كاري ندارم." دست هايش را باز كرد
وبدنش را كش داد.
"اما من خودم اون سنگ قبرو ديدم.گمونم چندتا از اراذل و
اوباش پارك نهم - بينشون از قاتلاي دختربچه ها هم ديده
ميشن -راديدم كه با ماژيك وذغال ، دور اون سنگ قبر
مي پلكيدند."












































 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31244< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي